ابوالفضل و بزرگ شدن روزبه روزش
گل پسرم سلام:
امروز اومدم تا برات از تغییر وتحولات این چتد وقتت بگم که کم کم داری برای خودت مردی میشی و هر روز کارای جدید انجام میدی الان دیگه میتونی ملق بزنی و روی شکمت بیفتی و نسبت به اطرافت هوشیارتر شدی و وقتی باهات حرف میزنم قان و قون میکنی و انگار داری با من حرف میزنی الهی مامان قربونت بشه
این رو هم بگم که وقتی ساعت خوابت رسید زمان و زمین رو میزاری رو سرت تا بخوابی اما وقتی خوابیدی دیگه هر سر و صدایی هم باشه برات مهم نیست و میخوابی با همه لجبازی وقت خوابت اینم یه خصلت خوبته آقا ابوالفضلی دیگه چه کنیم
اینو هم بگم که ما دوازدهم شهریور حرکت کردیم به سمت دزفول و اومدیم خونمون و مسافرت ما هم به خوبی و خوشی تموم شد و دلمون هم برای همه تنگ شده با اینکه الان چند روزه ازشون جدا شدیم تا یه چند وقتی بگذره و ما عادت کنیم به اینکه زندگی همینه و کاریش هم نمیشه کرد.